English
شنبه، 21 سرطان 1404

کارگاهی از امید در دل هرات: روایت زنانی که با نخ و سوزن علیه خاموشی ایستادند

شریک سازید:

زیر سلطه‌ی رژیمی که زن را حذف کرده، تحصیل را ممنوع، و کار را گناه دانسته، گروهی از زنان در یک کارگاه پنهان خیاطی در شهر هرات، با دستان خود سرنوشت‌شان را بازمی‌دوزند. کارگاهی که توسط حمیده مومن، زن شجاع افغان، راه‌اندازی شده و حالا بیش از پنجاه زن را از فروپاشی نجات داده است.

صدف رحیمی | صدای زن
(نام‌های ذکرشده در این گزارش برای حفظ امنیت مصاحبه‌شوندگان مستعار هستند)

از زمان بازگشت طالبان، نفس کشیدن برای زنان افغانستان به یک تلاش خسته‌کننده بدل شده است. قوانین طالبان نه‌تنها مدارس دخترانه را بست، بلکه زنان را از کار، حضور در جامعه و حتی کوچک‌ترین حق تصمیم‌گیری در زندگی خود محروم کرد. با هر فرمان، دایره‌ی محاصره تنگ‌تر شد، تا جایی‌که بسیاری از زنان، حتی توان برخاستن از بستر را نیز از دست دادند.

اما در میان این تاریکی، جرقه‌ای روشن شد.

در یکی از پس‌کوچه‌های هرات، در خانه‌ای بی‌نشانی، اتاقی هست که صدای چرخ خیاطی‌هایش شبیه زنگ بیدارباش است؛ نه فقط برای دوختن لباس، بلکه برای وصله‌زدن به زندگی زنانی که داشتند خاموش می‌شدند.

این کارگاه به همت حمیده مومن، زن ۴۲ ساله و فعال اجتماعی، راه‌اندازی شده است. خودش می‌گوید:
«وقتی دیدم زن‌ها افسرده شدند، دخترها مکتب ندارند، و نان‌آورهای زن در خانه بی‌کار نشستند، با خودم گفتم باید کاری کنم. اگر از طالبان آزادی نمی‌گیریم، لااقل از همدیگر امید بگیریم.»

سهرابا، ۱۷ ساله – از پشت دروازه‌های بسته‌ی مکتب تا پشت چرخ خیاطی

«آخرین باری که به مکتب رفتم، فقط کیفم را برداشته بودم، حتی کفش‌های نویم را نپوشیدم. گفتم فردا می‌پوشم... اما فردایی نیامد.» سهرابا این را با صدای آهسته می‌گوید، چشمانش به نخ‌های رنگی دوخته شده که روی میز پراکنده‌اند.
 

او یکی از دخترانی‌ست که بعد از بسته‌شدن مکاتب، به افسردگی شدید دچار شده بود. می‌گوید:
«دیگر امیدی نداشتم. ساعت‌ها در اتاق تاریک می‌نشستم. دلم برای تخته و کتاب و صدای معلم تنگ شده بود. مادرم وقتی دید حالم بدتر می‌شود، مرا آورد اینجا. اول فقط نگاه می‌کردم. بعد یکی از دخترها نشانم داد که چطور پارچه را برش بزنم. حالا لباس‌های نوزادی می‌دوزم و مشتری هم دارم.»

او ادامه می‌دهد:
«اولین باری که پول گرفتم، با دستان لرزان برای خودم یک دفتر و قلم خریدم... فقط برای دل خودم. دلم می‌خواست حس کنم هنوز دانش‌آموزم.»

نرگس، ۱۸ ساله – دختری که مستقل بودن را آموخت

نرگس با صورتی پر از لک‌های آفتاب و صدایی قاطع، می‌گوید:
«در این نظام، دختر بودن یعنی حذف‌شدن. ما پنج خواهر بودیم، برادرم مهاجر شد، پدرم دیگر توان کار نداشت. هیچ‌کس نپرسید که ما چه می‌خواهیم.»

نرگس بعد از شنیدن درباره‌ی کارگاه، همراه با یکی از خواهرانش آمد و در چند هفته، مهارت ابتدایی خیاطی را یاد گرفت.
«اول کار نمی‌تونستم حتی نخ را سوزن کنم. حالا پیراهن زنانه ساده می‌دوزم، مشتری هم دارم. از پولم برای مادرم دوا خریدم. آن لحظه، حس کردم من چیزی شدم. من دختر بی‌فایده‌ای نیستم. کار دارم، هدف دارم.»

او رو به میز چرخ خیاطی‌اش اشاره می‌کند و می‌گوید:
«اینجا مکتب ماست. این چرخ، معلم ماست. و حمیده‌جان، برای ما مثل پناه است.»

رخساره، ۳۵ ساله – بیوه‌ای که مادر و پدر شد

رخساره چادرش را محکم‌تر روی شانه‌اش می‌کشد. سه کودک دارد که کوچک‌ترین‌شان هنوز پنج ساله است. شوهرش در یک انفجار مهیب در سال ۱۴۰۱ کشته شد.

«خانه‌نشینی برای زنی مثل من یعنی مرگ تدریجی. هیچ‌کس نبود که نان برای فرزندانم بیاورد. روزها با دل‌درد می‌خوابیدیم. از کمک‌های نهادها هم خبری نبود. خانواده شوهرم می‌گفت زن بی‌مرد نباید بیرون برود... ولی من باید برای بچه‌هایم کاری می‌کردم.»

رخساره حالا یکی از خیاطان فعال کارگاه است. پیراهن‌های رسمی زنانه می‌دوزد و می‌گوید:
«هر بار که دستمزدم را می‌گیرم، اول برای بچه‌ها شیر و نان می‌خرم. بعد برای خودم یک لحظه آرامش. اینجا، زندگی دوباره برایم معنا گرفت.»

زرغونه، ۴۰ ساله – مادر تنها و آموزگار پنهان

زرغونه با نگاهی مهربان و صدایی آرام حرف می‌زند. او می‌گوید از روزی که طالبان دخترانش را از مکتب منع کردند، هر شب کابوس می‌بیند.
«دخترهایم در صنف نهم و دهم بودند. یک‌شب آمدند و گفتند مکتب‌ها بسته شده. بعد از آن، دخترانم روزی نبود که گریه نکنند. من که بیوه بودم، نمی‌خواستم آن‌ها هم قربانی شوند.»

زرغونه به کارگاه آمد و خیاطی یاد گرفت. حالا خودش هم لباس می‌دوزد، هم در خانه به دخترانش یاد می‌دهد.
«من فقط برای درآمد نمی‌آیم. اینجا مثل اکسیژن است. در این کارگاه ما فقط لباس نمی‌دوزیم، باور می‌دوزیم... اینجا باور می‌کنیم که هنوز زن افغان می‌تواند ایستاده باشد.»نتیجه‌گیری:
کارگاه حمیده مومن، با همه کوچکی و پنهان‌بودنش، حالا به پناهگاهی بدل شده است برای زنانی که زیر سنگینی رژیم زن‌ستیز، در حال خرد شدن بودند. چرخ‌های خیاطی اینجا، صدای زندگی‌اند. نخ‌هایی که این زنان به پارچه می‌زنند، نه تنها لباس، بلکه داستان ایستادگی‌شان را می‌دوزند.

در دل سیاهی، هنوز می‌توان نوری دوخت؛ با سوزن، با دست‌های خسته اما امیدوار.

 

خبرگزاری صدای زن

صدای زن